به گزارش آذرباخیش ، شهید قربانعلی کوچری فرزند مصطفی از سلاله پاکان بود و از دیار محبت، چاوشانه عشق را جار می زد و بذر دوستی و صداقت می افشاند. از پیش گامان نیکی ها بود و آنجا که صمیمیت کیمیا بود او دریا، دریا زلالیت بود و صمیمیت، در آینه دلش می شد خدا را دید و در نگاهش می شد ایمان را فهمید.
نگاهی گذرا به زندگی شهید والامقام کوچری
شهید کوچری در تاریخ ۲۲/۱۰/۱۳۱۹ در شهرستان خوی دیده به جهان گشود. در خانواده ای که خدا را در عمل باور داشتند. هنوز بیش از پنج بهار از عمرش نگذشته بود که مادرش در سن ۲۱ سالگی و در شکوفائی عمر چشم از دنیا بست و او بی مادر شد. سپس در نزد مادربزرگش به سرپرستی پدرش دوران کودکی خود را پشت سر گذاشت.
تحصیلات ابتدائی خویش را در محله امامزاده و تحصیلات متوسطه را در دبیرستان خسروی، حکیمه امروز به پایان رساند و وارد دانشگاه شد و پس از اتمام تحصیلات دانشگاهی به استخدام اداره فرهنگ درآمد. هشت سال در قریه تمر صادقانه خدمت کرد و به ارومیه منتقل گردید. دردآشنایی وارسته بود و خداطلبی خستگی ناپذیر. در هر جلسه و اجتماع درس تجوید قرآن در نزد حضرت آیت ا… قریشی و قره باغی و سایر علماء آن زمان شرکت می کرد و از جلسه درس آنان کسب فیض می کرد. بعد از آن به خوی انتقال یافت و در دانشسرای این شهرستان به امر تعلیم و تربیت همت گماشت.
در جریان انقلاب اسلامی همگام با مردم مبارز این شهرستان از پیشروان انقلاب بود و بعد از پیروزی انقلاب اسلامی ایران در اثر ذکاوت و هوشیاری و درستکاری و دارا بودن استعداد سرشار و پشتکار بی نظیر و لیاقت فوق العاده به سمت فرماندار خوی منصوب شد.
در گفتار و عمل و تقوای بی نظیر و با ویژگی های روحی و اخلاقی نظر مردمان به انقلاب و وحدت و یکپارچگی جلب می کرد. به طوری که هم اکنون عموم مردم از آزاده مردی و استعداد سرشار و صداقت او صحبت می کنند و هیچگاه فراموشش نخواهند کرد چرا که او نمونه کامل یک انسان فرهیخته و مسلمان بود.
(( ولا تحسبن الذین قتلوا فی سبیل ا… امواتا بل احیاء عند ربهم یرزقون ))
تا اینکه در تاریخ ۱۱/۱۰/۵۸ جهت آگاهی بخشی به ملت از جریانات تلخی که بر آنان می گذشت و افشای نقشه های شوم و ماهیت پلید ضدانقلابیون که منطقه قطور را جولانگاه خویش ساخته بودند به این منطقه عزیمت نمود و بعد از دیدار با مردم و سخنرانی های متعدد هنگام مراجعت در بین راه توسط اشرار منطقه و ضدانقلاب از خدا بی خبر به رگبار مسلسل بسته می شود و زخمی می گردد. سپس دستگیر می شود و تحت شکنجه و آزار و اذیت قرار می گیرد و با آن بدن زخمی و خون آلود به گوش یکی از سران ضدانقلاب معروف به ممد دماغ که به رهبر انقلاب ناسزا می گفت سیلی محکمی می نوازد و بعد از چند ماه تحمل شکنجه و زندان در مورخ ۰۱/۰۴/۵۹ به دستور سنار مامدی و سرهنگ قرنی قادری به فیض شهادت نائل می گردد.
خاطره خوبی ها و درستکاری این راد مرد شریف در اذهان مردم دیارش جاودانه خواهد ماند. در وصیت نامه اش به فرزندان خویش چنین نوشته است:
(( اگر من می روم خدا همیشه در همه جا هست و بهترین حافظ است. من چکاره ام، من سببم، شما با خدا باشید، خدا با شما خواهد بود. هیچوقت و در هیچ حال خدا را فراموش نکنید. … باز مرا ببخشید و برایم با آن دست ها و دل های پاکتان دعا کرده و آمرزش بخواهید… از مصاحبت بدان دور باشید. نسبت به بزرگان احترام و نسبت به کوچکان محبت نمائید.))
روحش شاد و یادش گرامی باد.