سال هاست مردمان عزیز شهرم خوی برف درست و حسابی به خود ندیده بودند، سالها بود که بچه هایمان تجسمی از برف و بازی های مربوط به آن در ذهنشان ندارند و سالهاست که ما بزرگترها از بارش های زمان جوانی و نوجوانی خود خاطرات ها داریم و به وقت چنین زمان هایی به تعریف آنها می پردازیم.

 

هر زمستان که فرا می رسد از خداوند می خواهم قبل از آنکه بخواهد برف را برایم هدیه بیاورد ابتدا به حال بچه های یتیم و نیازمند و حتی بزرگترهایشان بکند که با کفش هایی پاره و سوراخ می خواهند این زمستان را سر کنند .

 

نمیدانم هر وقت موعد برف می شود دلم به حال خود و تمامی افراد فقیر شهرم می سوزد که به جای لذت بردن از برف با جوراب هایی خیس و انگشتانی سرخ شده از سوز و یخ زمین بهره مند می شوند و هستند در مقابل افرادی که برای زمستان خود چند دست کفش و چکمه مخصوص اسکی ، پیاده روی ، اسپرت و … غیره دارند و چگونه می توانند درد بچه های فقیر شهرم را درک کنند در حالیکه تنشان و کفش هایشان در بخاری مجازی می سوزد.

 

روی سخنم به کفش فروشی است که می شناسمش ، به جوانی است که درد این نیازمندان را می شناسد نمی خواهم معرفی کنم اما مطمئن هستم امسال نیز برای بچه های فقیر شهرم چند ده جفت کفش حاضر نموده همان کفش فروشی که از حوالی میدان مادر به خدمت این اهالی مستضعف می پردازد.میدانم تمامی کفش فروشان شهرم دستی در این کارهای خیر دارند پس بیایید هر کس به توان خود این زمستان را برای بچه های کفش پاره و سوراخ به زمستانی گرم و خاطره انگیز تبدیل کنیم.

 

 

انتهای پیام/